رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

يك روز توقف در تهران و عيد ديدني

سلام جون مامان ديشب ساعت 10 رسيديم تهران و امروز اولين روز سال 95 كه خونه ايم . صبح بيدار شديم و تند تند خونه رو مرتب كردم و يك سري لباس ها رو ريختم تو ماشين تا حاضر شيم بريم براي عيد ديدني . نه اينكه آخه فردا هم قرار راهي سفر به يزد بشيم يكم برنامه مون متراكم تره . براي ناهار رفتيم خونه ماماني فريده و بابايي غلام و عمه بهاره و اميررضا و عمو بابك رو اونجا ديدم و عيد مباركي كرديم. بعدش براي ساعت 4 بود كه اومديم بيرون و رفتيم خونه خاله اعظم من و بعد خونه خاله مريم من كه خاله اصرار كرد كه شام هم بمونيد كه چون قرار بود بريم دختر عموهاي بابارضا رو كه اومده بودن از كاشان ببينيم ، معذرت خواهي كرديم و نمونديم. از اونجا رفتيم خونه ع...
4 فروردين 1395